ایجاز را خلاصهگویی و پیراستن متن، چه شعر و چه نثر از حواشی و زواید تعریف کردهاند. در این موقعیت چهبسا مفاهیمی بسیار در کلماتی اندک بیان میگردد.
ایجاز در شعر بهخاطر جایگاهی که کلمه با همه ابعاد معنایی و موسیقاییاش دارد، حساستر است، تا آنجاکه نثر را عرصه تفصیل و شعر را عرصه ایجاز خواندهاند. با اینحال شعر در حالتی که به روایتپردازی نزدیک میشود، گاه ناخودآگاه وارد عرصه تفصیل میگردد.
شعر روایی «جواد مجابی» از این آسیب برکنار نمانده است. این قضاوت بیرحمانه اما واقعیت است که بخش اعظم این شعر کوتاه حشو و زاید است.
اولاً توصیف شکل و رنگ این حشره چه نقشی در فعل او در انتهای شعر دارد؟ ثانیاً اینکه او پیش از کنش انتهای شعر، کجا مینشسته، چه اهمیتی دارد؟ آیا میخواهیم برای کفشدوزک شخصیت بسازیم؟ آیا شکل و رنگ و محل نشستن او تأثیری در این شخصیتپردازی دارد؟
آیا پرواز خصلت ذاتی کفشدوزک نیست؟ آیا او میتواند پیاده یا کشانکشان اقدام به سرقت کفشها کند؟!
آیا او در اینکار همراهی داشته به نام «خود»؟! آیا ما شکی داریم که او خود اینکار را انجام داده؟ آیا اگر کفش را مجازاً بهمعنای جفت کفش بدانیم، ضرورتی در جمع بستن کلمه کفش حس میشود؟ آیا جنس و رنگ و محل تهیه کفش در این روایت نقشی ایفا میکند؟ (هرچند میتوان با اغماض، عیدیبودن کفش را نقشمند دانست؛ صفتی که بر عزیز بودن بیش از حد کفش و بر ذوق بیحد راوی از داشتن آن تأکید میورزد)
متأسفانه یا خوشبختانه این شعر ما را به سلاخی خود فرا میخواند. این سلاخی دردناک بهمثابه جراحی لاغری عمل کرده است و نتیجه آن، متن تراشیده و لاغرتر، اما موجزتری است که در واحد کلماتی کمتر، همان روایت انصافاً شاعرانه «مجابی» را انتقال میدهد.
«کفشدوزک/ کفش عیدی مرا برد»
و من میدانم که تندادن به این جراحی چقدر دشوار است!
*سوار قطار فردا/ جواد مجابی/ ثالث/ 1391/ صفحه 112.
نظر شما